شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

امروز

سلام نفس مامان.امروز صبح زود رفتیم با عزیز جون و خاله شقایق سر مزار اقا جونت براش فاتحه خوندیم و خرما دادیم مسجد .بعدش که امدیم خونه محمد زنگ زد و گفت بچه مذیم و ابوذر داره بدنیا میاد ناهار ماهی و شوید پلو درست کردم بعد از ناهار رفتیم بیمارستان نی نی خاله خوشگل و تپلی بود و 4 کیلو و 200 گرم بود .امیر مهدی نازنینم عاشقش شدی و میخواستی باهاش بازی کنی!بعد رفتیم تولد ارش پسر دوستم اونجا خیلی بهت خوش گذشت و بازی کردی یک کلاه تولد هم جایزه گرفتی اما اصلا مامانو اذیت نکردی و فوق العاده پسر خوبی بودی.ازت ممنونم پسر گلم با وجود اینکه از صبح استراحت کافی نداشتی اما خوش اخلاق و مهربون بودی عزیزم .واییییی مردم از خوشحالی وقتی هر کی میدیدت میگفت چقدر شب...
3 آبان 1391

تولد داداش ثنا

  سلام نفس مامانی .فردا نی نی خاله مریم و عمو ابوذر به دنیا میاد یک پسر گل مامانی انشاالله سالم باشه و قدمش مبارک. اونا یک دختر هم دارن که اسمش ثناست و تو خیلی دوستش داری عزیزم امسال رفته کلاس اول دبستان.ما هنوز نمیدونیم مامان و بابا چه اسمی برای گل پسرشون انتخاب کردند ولی چون عمو ابوذر برادرش شهید شده و اسمش غدیر بوده حدس میزنیم اسم نینی رو غدیر بذارند.توی همین ماه هم عمه ثنا کوچولو عروسی میکنه .وایییی چقدر اتفاقهای قشنگ می افته تولد نینی.شب شش بچه و عروسی عمه نینی. افرین به این نی نی خوش قدم.   ...
3 آبان 1391

روزهای سخت

سلام عسل مامان.از اینکه تو رو دارم هر  لحظه خدا رو شکر میکنم .اگه اقا جونت هم زنده بود واقعا دوستت داشت چون خیلی خیلی مرد مهربونی بود .عزیز دلم عکسشو برات تو وبلاگت گذاشتم وقتی بزرگتر شدی برات بیشتر ازش تعریف میکنم که چقدر انسان بود و مهربان .عزیزم از خدا میخواهم که سایه بابا محمد همیشه بالای سرت باشه و همینطور عزیزجونت همیششه زنده و سالم باشه.عزیزم منو ببخش که بخاطر بیماری مامان بابایی توجه و مراقبتم از تو کمتر شده من شبها فقط دو سه ساعت میخوابم ر وزها هم باید برم سر کار و باید پیش مامان بابایی هم برم برا همین فرصت ندارم مثل سابق با هم بازی کنیم و کتاب بخونیم امیدوارم مامان بابایی زودتر خوب بشه تا همه چیز دوباره مرتب بشه و بابایی هم ن...
2 آبان 1391

امیر گلم

                                      سلام دسته گلم.هر چی از خوبیهات بگم کم گفتم نفس مامانی. پسر نازم عاشق مسواک زدنی یک خمیر دندان هم برات خریدم که بهش میگی امیر دندان!!!مرتب میخواهی دندوناتو مسواک بزنی .امروز یک کوچولو اندازه گنجشک!!قرمه سبزی خوردی یعنی بعد از چند هفته متوالی غذا نخوردن یک کم غذا نوش جان کردی.نوش جانت باشه عزیزم گوارای وجود نازنینت باشه نفسم.امشب کیفی رو که خونه سازیهات توشونه برداشتی و با خودت مامان بازی میکردی من داشتم از خنده...
2 آبان 1391

یک اتفاق بد

سلام عزیز دل مامان. امروز ساعت 11 عمه نجمه زنگ زد و گفت کارت دارم گفتم عصر کارم اما منتظر اف هستم گفت دوباره زنگ میزنم صبر کردم زنگ نزد خودم زنگ زدم جواب نداد نگران شدم با حسین تماس گرفتم گفت نزدیک خونه ام رفتم بهت زنگ میزنم تا اینکه محمد زنگ زد و گفت مامانم قلبش درد گرفته بردنش اورژانس شفا گفتم بیا دنبالم با هم بریم خلاصه رفتم تا پسر گل مادر بزرگشو رو تخت دید گفت مامانی پاشو! از اورژانس منتقل سی سی یو شد چون همکار بودم اجازه دادند بمونم پیشش به نجمه گفتم با محمد و حسین بروید به محمد هم گفتم گل پسر منو ببره خونه عزیز جونش تا ببینیم چی میشه تصمیم گرفتیم به اون یکی خواهر شوهرم چیزی نگیم چون حامله است اون هم با من تو ای سی یو قلب همکاره از...
1 آبان 1391